این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من