گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه