جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
در حجم قنوتها دعا تعطیل است
یاد از تو - غریب آشنا! - تعطیل است
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری