تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی