اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را