هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود