دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش