چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
از اشک، نگاه لالهگونی دارد
داغ از همه لالهها فزونی دارد
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
سوز جگر از دل به زبان آمده بود
بابا سوی میدان، نگران آمده بود
روز عاشوراست
کربلا غوغاست
دُرّ یتیمم و به صدف گوهرم ببین
در بحر عشق، گوهر جانپرورم ببین
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند
با روزه و با نماز نشناختمت
با آن همه رمز و راز نشناختمت
چشمها پرسش بیپاسخ حیرانیها
دستها تشنهٔ تقسیم فراوانیها
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام
صدایی به رنگ صدای تو نیست
به جز عشق نامی برای تو نیست
چو آفتاب رخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت