تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی