آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
ببین، تاریخ در تکرار ماندهست
جهان در حسرت بسیار ماندهست
من و آوازۀ برگشتن تو
دلی اندازۀ برگشتن تو
کسی اینگونه شیدایی نکردهست
شبیه من شکیبایی نکردهست
جهان در حسرت آیینه ماندهست
گرفتار غمی دیرینه ماندهست
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
گلی دور از چمن بر شانۀ توست
بهاری بیوطن بر شانۀ توست
کمی بشتاب، باران تشنه ماندهست
دل آیینهداران تشنه ماندهست
به غیر از یک دل پرپر ندارند
به جز یک مشت خاکستر ندارند
به هر آیینهای، تابندگی را
به هر دل، اشتیاق بندگی را
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
به یک عشق معمایی قسم خورد
به راز یک شکیبایی قسم خورد
دعا کن هر گلی پرپر نمیرد
کسی با چشمهای تر نمیرد
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
بیا با اشکهای ما وضو کن
جهان را با نگاهی زیر و رو کن
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد
هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست
در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست
شروع قصه با برگشتن تو
کجا ما و کجا برگشتن تو