مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست