چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی