آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
صبوری به پای تو سر میگذارد
غمت داغها بر جگر میگذارد
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده