از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
تکبیر میگفتند سرتاسر، ذَرّات عالم همزبان با تو
گویا زمین را بال و پر دادی، نزدیکتر شد آسمان با تو
گردۀ مستضعفین شد نردبان عدهای
تنگناهای زمین شد آسمان عدهای
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده