مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید