ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید