میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
هنوز گرم مناجات و گریۀ عرفاتم
چقدر بوی شهادت گرفته است حیاتم
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
با شمایم ای شمایان بشکهٔ دشداشهپوش
با وقاحت روی فرش نفت و خون میایستید
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی