حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
به لحظه لحظۀ دوری، به هجر یار قسم
به دیر پایی شبهای انتظار قسم
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
در کوچه، راه خانۀ خود گم نمیکنی
از تب پُری، اگرچه تلاطم نمیکنی
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی