اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
بلبل چو یاد میکند از آشیانهاش
خون میچکد ز زمزمۀ عاشقانهاش
ساز غم گر ترانهای میداشت
آتش دل، زبانهای میداشت