اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
بلبل چو یاد میکند از آشیانهاش
خون میچکد ز زمزمۀ عاشقانهاش
ساز غم گر ترانهای میداشت
آتش دل، زبانهای میداشت