اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده
بلبل چو یاد میکند از آشیانهاش
خون میچکد ز زمزمۀ عاشقانهاش
ساز غم گر ترانهای میداشت
آتش دل، زبانهای میداشت