پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
زخمهایی که به تشییع تنت آمدهاند
همچو گلبوسه به دشت کفنت آمدهاند
بادها هم پیاده آمدهاند که ببوسند خاک پایت را
آسمان هدیه میدهد به زمین، عطر آن پرچم رهایت را
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
دنیا چه کرد با غزل عاشقانهات
حال و هوای مرثیه دارد، ترانهات
قلم چگونه گذارد قدم به ساحت تو
توان واژه کجا بود و طرح صحبت تو
چگونه جمع کند پارههای جانش را؟
به خیمهها برساند تن جوانش را
چه آتشیست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونهها گلاب نشسته؟
ای یادگار آدم و ادریس، ای قلم
برکش قلم به صفحۀ تلبیس، ای قلم
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
رسید و گرد راهش کهکشانها را چراغان کرد
قدم برداشت، نیشابور را فیروزه باران کرد
ز موج اشک به چشمم، نگاه زندانیست
درون سینهام از غصّه، آه زندانیست
شمیم عشق میرسد دوباره بر مشام ما
نسیم رحمت خدا وزد به خاص و عام ما
آرم سخن به نام تو، یا باقرالعلوم
تا گویم از مقامِ تو، یا باقرالعلوم
فاطمهای که عقلها، محو عبادتش بوَد
نقش به چهر دوستان، مُهر ارادتش بوَد
اشکی بوَد مرا که به دنیا نمیدهم
این است گوهری که به دریا نمیدهم
خانۀ فاطمه آن روز تماشایی بود
که فضا جلوهگر از آیت زیبایی بود
اى آفتاب مهر تو روشنگر وجود
در پیشگاه حکم تو ذرات، در سجود
اى نفس صبحدم! دعاى که دارى؟
بوى خدا مىدهى، صفاى که دارى؟
گر نگاهی به ما كند زهرا
دردها را دوا كند زهرا
ای باخبر ز درد و غم بیشمار من!
برخیز و باش، فاطمه جان، غمگسار من