کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل