پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت