پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی