پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست