چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
آن اسم اعظم که نشانی میدهندش
سربند یا زهراست محکمتر ببندش
میروم گاهی خراسان گاهگاهی کربلا
یکطرفشمسالشموسویکطرفشمسالضحی
یک کوچه غیرت ای قلندر تا علی ماندهست
شمشیر بردارد هر آنکس با علی ماندهست
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
یوسف، ای گمشده در بیسروسامانیها!
این غزلخوانیها، معرکهگردانیها
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله
کو شب قدر که قرآن به سر از تنگدلی
هی بگویم بِعلیٍّ بِعلیٍّ بِعلی
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
چه جمعهها که یک به یک غروب شد، نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد، نیامدی