موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است