تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد