گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
ببین بغداد را و جوشش زیباترین حس را
خروش جاننثاران «ابومهدی مهندس» را
صدای جاری امواج، زیر و بم دارد
که رودخانه همین است، پیچ و خم دارد
بارالها سوخت دیگر جان غمپروردها
ریختند آتش به جان تشنگان، دلسردها
سر در بغل، باید میان جاده باشی
پیش از شهادت هم به خون افتاده باشی
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
عشق بیپرواست، بسم الله الرحمن الرحیم
هرکسی با ماست، بسم الله الرحمن الرحیم
گرد و خاکی کردی و بنشین که طوفان را ببینی
وقت آن شد قدرت خون شهیدان را ببینی
ای تیغ! سرسنگین مشو با ما سبکسرها
دست از دل ما برمدارید آی خنجرها!
سبزیم که از نسل بهاران هستیم
پاکیم که از تبار یاران هستیم
اینان که ز عرصۀ بلا میگذرند
با زمزمۀ سرود «لا» میگذرند
از خیل دلاوران گسستن نتوان
با روح خدا عهد شکستن نتوان