تابید بر زمین
نوری از آسمان
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت