بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی