ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم