باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
به لحظه لحظۀ دوری، به هجر یار قسم
به دیر پایی شبهای انتظار قسم
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
در کوچه، راه خانۀ خود گم نمیکنی
از تب پُری، اگرچه تلاطم نمیکنی