روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده