به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس