چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
چه در هیبت، چه در غیرت، چه در عشق، اولین هستی
که بر انگشتر فضل و شرف همچون نگین هستی
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
این سخن کم نیست دنیا صبحگاهی بیش نیست
شهر پرآشوبِ امکان، کوچهراهی بیش نیست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش