خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن