ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم