مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
به خون دیده، تر کن آستین را
به یاد آور حدیث راستین را
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
فدای حُسن دلانگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزیاش خزان شده بود
جز او بقیع زائر خلوتنشین نداشت
در کوچهباغ مرثیهها خوشهچین نداشت
در دفتر عشق کز سخن سرشار است
هر چند، قصیده و غزل بسیار است
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس