ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
پر طاووس فتادهست به دست مگسان
کو سلیمان که نگین گیرد از این هیچکسان؟
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
به بام بر شدهام از سپیدۀ تو بگویم
اذان به وقت گلوی بریدۀ تو بگویم
بهار، سفرۀ سبزیست از سیادت تو
شب تولّد هستیست یا ولادت تو؟