مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود