خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن