خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن