چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
با توام ای دشت بیپایان سوار ما چه شد
یکّهتاز جادههای انتظار ما چه شد
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟