نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد