ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم