ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس