هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم