توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
اگر عاصی، اگر مجرم، اگر بیدین، اگر مستم
به محشر کی گذارد دامن عفوت تهی دستم؟
مژده باد ای دل که اینک میرسد ماه صیام
دارد از حق بهر امّید گنهکاران پیام
ای نام دلگشای تو عنوان کارها
خاک در تو، آب رخِ اعتبارها
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس